بغض در گلوي گل ميتركد و شبنم مي گردد و جاري مي شود.
پرنده عشق به رگها مي دود.
خونين مي شود به قلب مي رسد، آتش مي گيرد، به سر مي رسد، صاعقه مي شود،
اما كلام نمي شود، اما بيرون نمي ريزد، اما به جاي جوانه حرف سكوت سبزتر مي شود.
اما عاشق مي فهمد.
نيازي به حرف نيست
نيازي به كلام نيست
نيازي به بيان نيست
عاشق
از سكوت مي فهمد
از نگاه مي فهمد.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: